معنی کوه خشمگین
حل جدول
آتشفشان
خشمگین
دژم
دژم، ژیان، شرزه
ژیان، تندخو، دمان، غضبناک، بدخلق
شرزه
برافروخته، دمان
دمان
دژم، غضبان
غضبان
دژم، غضبان
دژم
ژیان
غضبان
ژیان
فرهنگ فارسی هوشیار
مغضب، خشمگین، غضب آلود، خشمناک، بر آشفته
لغت نامه دهخدا
خشمگین. [خ َ /خ ِ] (ص مرکب) غضبناک. آنکه پر از خشم و قهر باشد. (ناظم الاطباء). غراشیده. آرغده. تر. مُغضِب. خشمن. خشمین. خشمگین. تافته. آلغَدَه. ساخط. آشفته. برآشفته. غَضوب. غضبان. خشمناک. غاضب. غضبی. غضب آلود. حنیق.حانق. مُتِغَیَّر. (یادداشت بخط مؤلف):
جهاندار یزدان جهان آفرین
از آنکار بر سام شد خشمگین.
فردوسی.
شود شاه ایران بما خشمگین
ز ناپاک رایی درآید بکین.
فردوسی.
فرهنگ عمید
عصبانی، برآشفته، غضبناک،
واژه پیشنهادی
فرهنگ معین
(~.) (ص مر.) غضبناک، خشمناک.
فارسی به عربی
اثر (مع الشد)، ساخط، غاضب
معادل ابجد
1051